انگار هر قدمی براش مثل یک معاملهست. میخواد با دقت حساب کنه، میخواد خطاها رو صفر کنه، میخواد مطمئن باشه مسیر به نتیجه میرسه. هر بار راه جدیدی انتخاب میکنه اما با ترس دوباره برمیگرده و راه جدیدتر. به خیال خودش داره سعی میکنه عاقلانه پیش بره.
برنامهریزی براش مثل یک آرامبخش عمل میکنه؛ دلخوشکنکیه که بهش این اطمینان رو میده؛ همه چیز تحت کنترله.
اما مثل کسی میمونه که برای صرفهجویی نون و پنیر میخوره اما با دل دردی که میگیره همانا که هزینه چلوکباب رو داده.
ما آدمها مدام دنبال «مفید بودن»ایم. مدام در حال حساب کتاب و برنامهریزی که:
– با کی بگردیم مفیدتره؟
– چه سریالی ببینیم مفیدتره؟
– چی بخونیم درآینده برامون آورده داره؟
– یا حتی چطور بطالتی بگذرونیم که از دلش یه چیز مفیدی بیرون بیاد؟
اما به نظرم با این برنامهریزیها بیشتر خودمون رو از نعمتها دور میکنیم و فرصت ساختن مسیر شخصیسازی و زندگی رو از خودمون میگیریم.
مسیرها متفاوتن و تو هر مسیر فرصتهای متفاوت.
الزاما چون یه نفر یه مسیری رفته و براش خیر تموم شده و الان زندگی خوبی داره ما هم اون مسیر رو بریم برامون خیر تموم نمیشه.
توی مسیر مشابه موانع متفاوتی وجود داره.
پس نمیتونی مطمئن باشی حتی اگه جزییات مسیر رو از نفر قبلی پرسیدی، غافلگیر نمیشی و همون سپر و سلاح ضامن موفقیت تو در زندگیت میشه.
شل کن و به جای اضطراب و وسواس روی زمانهایی که داری میگذرونی و کارهایی که میکنی، سعی کن حال رو ببینی و مسیر خودت رو بری.